توضیحات
مجموعه داستان «چشمهای سگ آبیرنگ» نوشتهی «گابریل گارسیا مارکز» را «بهمن فرزانه» به فارسی برگردانده است. این مجموعه ده داستان کوتاه با موضوع مرگ را دربردارد. در بخشی از داستان چشمهای سگ آبیرنگ میخوانیم: «آن وقت به ام نگاه کرد. فکر میکردم دفعه ی اول است که نگاهم میکند. اما بعد وقتی که پشت چراغ روی بر گرداند، و من نگاه لیز و روغنیاش را در پشتم و روی دوشم احساس کردم، فهمیدم که من بودهام که بار اول بوده نگاهش میکردهام. سیگاری آتش زدم و قبل از این که توی صندلی بچرخم و روی یکی از پایههای عقبیاش بلندش کنم، پک محکم و غلیظی به آن زدم. بعد آنجا دیدمش، انگار که هر شب همانجا پای چراغ میایستاده و نگاهم میکرده. همه ی کاری که توی آن چند دقیقه ی کوتاه کردیم این بود: نگاه کردن به هم. من همان طور که تعادلم را روی یک پایه ی صندلی حفظ میکردم، او را نگاه کردم؛ او هم آنجا کنار چراغ ایستاده بود، و دستش را، بلند و آرام، روی آن گرفته بود و من را نگاه میکرد. پلکهایش را دیدم که مثل هر شب روشن شد.
نقد و بررسی خریداران
نتایج مجموع آرای کاربران